English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 204 (7827 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
lose ground U فرصت خود را ازدست دادن
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Search result with all words
to miss the buy U فرصت را ازدست دادن
miss out on <idiom> U ازدست دادن فرصت
miss the boat <idiom> U ازدست دادن فرصت
Other Matches
loss U ازدست دادن
give-away U ازدست دادن
to give away U ازدست دادن
give-aways U ازدست دادن
give away U ازدست دادن
to let ship U ازدست دادن
to chuck away U ازدست دادن
tumbled U ازدست دادن تعادل
to game away one's money U درقمارپول ازدست دادن
tumbles U ازدست دادن تعادل
tumble U ازدست دادن تعادل
etiolation U ازدست دادن رنگ
to lose one's reason U عقل خود را ازدست دادن
to lose the t. of a discourse U رشته سخن را ازدست دادن
to guzzle away one's money U پول خودرادرمیگساری ازدست دادن
let off steam <idiom> U ازدست دادن انرژی اضافه
toss out <idiom> U مجبور به ترک شدن ،ازدست دادن
to lose face U نام نیک یا اعتبارخودرا ازدست دادن
lose track of <idiom> U ازدست دادن تماس باکسی یاچیزی
to barter away U بطریق معاوضه ازدست دادن باکالای دیگرمعاوضه کردن
to give one his revenge U فرصت جبران یا تلافی بحریف دادن
wind U سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
winds U سمت وزش باد فرصت دادن به اسب برای تازه کردن نفس
to take time by the forelock U فرصت راغنیمت شمردن فرصت
hinting U در فن چاپ دیجیتال یا رقمی کاهش وزن یا میزان طرح حرف بطوریکه فونتهای کوچک از نظر اندازه بدون ازدست دادن جزئیات خود روی چاپگرهای dpi003 قابل چاپ باشند
to take time by the forelock U را ازدست ندادن
disposable U ازدست دادنی
get the sack <idiom> U ازدست کار
forfoitable U ازدست دادنی
lapsable U ازدست رفتنی
revendication U استردادزمین ازدست رفته
I am tired of him . U ازدست اوخسته شده ام
exploits U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploiting U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
exploit U از فرصت استفاده کردن استفاده از موفقیت کردن بهره کشی کردن اغتنام فرصت کردن
spent U نیروی خود را ازدست داده
effete U نیروی خود را ازدست داده
elapsation U ازدست رفتن حق به واسطه مرور زمان
he lost his reason U عقل یا هوش خودرا ازدست داد
deflorate U تصرف شده بکارت ازدست داده
i parted from U تمام ان دارایی یا مال را ازدست دادم
creeps U رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز
creep U رها شدن ناخواسته تیر ازدست تیرانداز
She was crying over her misfortunes. U ازدست بدبختی هایش ناله وفریاد داشت
to catch out a batsman U گوی رادرهواگرفتن وبدین وسیله نوبت را ازدست چوگان زن بیرون کرد
curie point U دمای بحرانی منحصر به فردبرای هر ماده که بالاتر از ان مواد فرومانیتیک خاصیت مغناطیسی دائم یاموقت خودرا ازدست میدهند
deliberates U با فرصت
time U فرصت
occasioned U فرصت
at one's leisure U سر فرصت
timed U فرصت
char U فرصت
charring U فرصت
opportunities U فرصت
times U فرصت
deliberations U فرصت
deliberation U فرصت
chars U فرصت
opportunity U فرصت
occasion U فرصت
chare U فرصت
occasioning U فرصت
season U فرصت
occasions U فرصت
deliberate attack U تک با فرصت
seasoned U فرصت
space U فرصت
spaces U فرصت
seasons U فرصت
deliberating U با فرصت
breathers U فرصت
breather U فرصت
oportunity U فرصت
deliberated U با فرصت
deliberate U با فرصت
opportunity cost U هزینه فرصت
make time U فرصت کردن
tidewaiter U درانتظار فرصت
betimes U در اولین فرصت
breathing gap U فرصت سر خاراندن
deliberate defense U پدافند با فرصت
opportunism U فرصت طلبی
market opportunity U فرصت بازار
tidewaiter U مترصد فرصت
leisure U فرصت مجال
vantage U تفوق فرصت
chanced U فرصت مجال
occasions U فرصت مناسب
chanced U فرصت بل گرفتن
chances U فرصت مجال
chances U فرصت بل گرفتن
occasion U فرصت مناسب
occasioned U فرصت مناسب
occasioning U فرصت مناسب
chancing U فرصت مجال
head start U فرصت برتری
head starts U فرصت برتری
last-ditch U آخرین فرصت
opportunist U فرصت طلب
chancing U فرصت بل گرفتن
time U فرصت مجال
time U فرصت موقع
times U فرصت مجال
chance U فرصت مجال
get a break <idiom> U فرصت داشتن
foot in the door <idiom> U گشایش یا فرصت
chance U فرصت بل گرفتن
timed U فرصت موقع
at leisure U فرصت دار
to wait one's leisure U پی فرصت گشتن
times U فرصت موقع
deliberate breaching U نفوذ با فرصت
timed U فرصت مجال
To take advantage of an opportunity. U از فرصت استفاده کردن
i had a quiet read U فرصت پیدا کردم
gain opportunity U فرصت را مغتنم شمردن
he seized upon the chance U فرصت راغنیمت شمرد
at your earliest convenience U در اولین فرصت مناسب
I'm up to my ears <idiom> U فرصت سر خاراندن ندارم
deliberate crossing U عبور با فرصت از رودخانه
gain opportunity U اغتنام فرصت کردن
To seize an opportunity . U فرصت را غنیمت شمردن
on the first occasion U در نخستین وهله یا فرصت
snapat the chance U فرصت را در اغوش بگیر
lurk U درانتظار فرصت بودن
Go while the going is good . U تا فرصت با قی است برو
lurking U درانتظار فرصت بودن
to seize the opportunity U فرصت را غنیمت شمردن
opportunity to invest U فرصت سرمایه گذاری
watch one's time U مراقب فرصت بودن
to cathan an opportunity U فرصت راغنیمت شمردن
lurked U درانتظار فرصت بودن
deadline U سررسید اخرین فرصت
lurks U درانتظار فرصت بودن
deadlines U سررسید اخرین فرصت
to wait for a favorable opportunity U منتظر یک فرصت مطلوب بودن
underdog U فرصت برد به حریف ندادن
underdogs U فرصت برد به حریف ندادن
shots U فرصت ضربت توپ بازی
shot U فرصت ضربت توپ بازی
It I get the time . If I could spare sometime. If I round to it. U اگر رسیدم( فرصت پیدا شد )
opportunity cost U هزینه فرصت از دست رفته
Do not let this opportunity slip.Do not lose ( pass up ) this opportunity . U این فرصت را از دست ندهید
extra U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
He is an opportunist. U آدم فرصت طلبی است
To seize the opportunity . To take time by the forelock . He is an opportunist. U فرصت را غنیمن ( مغتنم ) شمردن
extras U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
temporizer U فرصت طلب ومسامحه کار
To make ( find , get ) an opportunity . U فرصت ( فرصتی ) بدست آوردن
bide one's time <idiom> U صبورانه منتظر فرصت بودن
deliberate breaching U نفوذ با فرصت در میدان مین
extra- U کسب امتیاز در هر فرصت بادویدن
to play one's card well U از فرصت خود استفاده کامل کردن
deliberates U عملیات با فرصت پیش بینی شده
I dont have time to go to the movies . U فرصت نمی کنم به سینما بروم
chanced U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
hand U تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
handing U تغییروضع و فرصت برای کسب امتیاز
deliberated U عملیات با فرصت پیش بینی شده
chance U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
slow fire U یک دقیقه فرصت برای تیراندازی به هر نفر
This is my last chance . U این برایم آخرین فرصت است
chances U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
deliberating U عملیات با فرصت پیش بینی شده
deliberate breaching U پاک کردن با فرصت میدان مین
chancing U فرصت سوزاندن حریف یابل گیری
leisure hours U ساعات فراغت یا بیکاری هنگام فرصت
Before it is too late . while one has the chance . U اگر فرصت با قی است ( از دست نرفته )
deliberate U عملیات با فرصت پیش بینی شده
Time lost cannot be won again. <idiom> U فرصت غنمیت است نباید از دست داد.
Every crisis should be viewed [seen] as an opportunity. U هر بحرانی باید به عنوان یک فرصت دیده شود.
bench warmer U ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
asleep at the switch <idiom> U متوجه فرصت نبودن ،روی بخت خوابیدن
bench jockey U ذخیرهای که کمتر فرصت بازی پیدا میکند
i do it at odd moments U هر وقت فرصت پیدا کنم ان کار را انجام میدهم
I had no opportunity to discuss the matter . U فرصت نشد که موضوع را مورد بحث قرار بدهم
steal U از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
steals U از فرصت استفاده کردن توپزن برای کسب امتیاز
occasional U وابسته به فرصت یا موقعیت مربوط به بعضی از مواقع یاگاه و بیگاه
waiting game U صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
waiting games U صبور و گوش به زنگ بودن برای یافتن فرصت خوب
reducing U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduces U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
reduce U تحویل دادن کاهش دادن تنزل دادن تقلیل دادن
there is no time like the present <idiom> U سعدیا دی رفت و فردا همچنان معلوم نیست در میان این و آن فرصت شمار امروز را
seizes U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seized U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
seize U اشغال هدف از فرصت استفاده کردن دستگیر کردن
inning U گیمی که بازیگر سرویس زده و ان را باخته فرصت برای نوبت هر بازی بیلیارد یاکروکه یک بخش از بازی بولینگ
consenting U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consent U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consented U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
consents U اجازه دادن رضایت دادن و پذیرفتن در مورد کارانجام شده و یا رضایت دادن به اینکه کاری انجام بشود
closing date U اخرین روز اخرین فرصت
quarantine U در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantined U در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantines U در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
quarantining U در موارد ذیل درCL مورد استفاده است زن بیوه پنجاه روز از مرگ شوهر فرصت دارد که بادریافت جهیزیه و حق الارث خود از منزل خارج شود مدت قرنطینه کشتیهایی که ازکشورهای الوده به بیماریهای واگیر می ایندپنجاه perch از زمین
ferries U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
ferrying U گذر دادن ازیک طرف رودخانه بطرف دیگر عبور دادن
Recent search history Forum search
1To be capable of quoting
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2دلیل قرار دادن no1 بجای number 1
2من نمیتونم از دیکشنری فارسی به انگلیسی استفاده کنم چرا
1Profiles are unique pages where one can ‘‘type oneself into being’’
1to take a spell at whell
1Poked back
4express, overexpression
1معنی اصطلاحی nonconversation چیست؟
2and had to spend a good hour tidying it up!!
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com